جدول جو
جدول جو

معنی تجنیس تام - جستجوی لغت در جدول جو

تجنیس تام(تَ سِ تام م)
آنست که دو کلمه متفق اللفظ مختلف المعنی بکار دارد، چنانکه خاقانی گفته است:
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
صبح برد آب ماه میوه برد ماه آب.
و دیگری گفته است:
ایا غزال سرای و غزل سرای بدیع
بگیر چنگ به چنگ اندر و غزل بسرای.
و در این بیت هم تجنیس تام است وهم تجنیس زاید.
و دیگری گفته است:
به یمین تو چرخ داده یسار
به یسار تو ملک خورده یمین.
و در این بیت صنعتی دیگر است که آنرا ’ردالصدر الی العجز’ خوانند... (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 252).
این صنعت چنان بود که در سخن دو کلمه یا بیشتر آورده شود که در گفتن و نبشتن یکسان بود و در معنی مختلف، و در ایشان ترکیب و اختلاف حرکات و تفاوت زیادت و نقصان نباشد، مثالش: زایرالسلطان کزایراللیث الزایر. دیگر: المراءه السلیطه حیه تسعی مادامت حیه تسعی. بپارسی: چندان خور، کت زیان دارد. چندان مخور کت زیان دارد. مثالش بوالفتح بستی گوید:
سمی و حمی بنی سام و حام
فلیس کمثله سام و حام.
من گویم:
ای چراغ همه بتان خطا
دور بودن ز روی تست خطا.
وطواط (حدایق السحر).
... نوع اول (از اقسام تجنیس) بسیط موافق که آنرا تجنیس تام گویند و این دو طریق دارد، یکی آنکه آن دو لفظ یا زیاده در عدد حروف و حرکات و صورت و تلفظ متوافق باشند و در معنی متباین، مثاله سعید اشرف:
اشرف تو کمیت نکته رانی رانی
اسرار رموز جاودانی دانی
هرچند که مانند نداری در خط
در شیوۀ تصویر به مانی مانی.
اسماعیل:
اظهار عرض علم به طول کلام نیست
باشی نفس دراز به چون و چرا چرا؟
این تجنیس را تصریح نیز گویند.
طریق دوم که بسیط مختلف نامندچنانکه حرکات الفاظ متجانس متغایر باشند. مثال از اهلی شیرازی:
پیرو ایشان شود در آن جهان
رخش دل اندر صف مردان جهان.
جهان در مصرع اول بفتح جیم و در مصرع ثانی بکسر آن. (آنندراج).
صاحب ترجمان البلاغهدر ذیل تجنیس مطلق آرد: مجانس از الفاظ نامی بود گردنده میان چیزهای مختلف بمعنی، چون بیتی بود بدو اندر دو یا سه لفظ بحروف و اعراب و نقط یکسان گردنده هرلفظی از آن لفظها بمیان چیزهای مختلف بمعنی، آن بیت را مجانس خوانند و بعضی پارسی گویان متشابه... (خفیف) :
بر همه نیکوان شهر شهی
نیست با دو لبانت شهد شهی.
شاعر گوید (هزج) :
از بکتورم بر آل مرو آن آمد
کز بومسلم بر آل مروان آمد.
عنصری گوید (رمل) :
آن چه رویست آن شکفته گردش اندر گلستان
وآن چه جراره ست خفته سال و مه بر گل ستان.
ذوقی گوید (متقارب) :
کجا نام اصحاب دانش برند
ابوالفتح بستی سردفتر است
هر آن کو نیاید بفضلش مقر
بدانم که او را سر دف تر است.
ربیعی گوید (مضارع) :
نام نکو بمان تو بهربرزن
تا فضل تو پدید شود بر زن.
سؤال و جواب (مضارع) :
گویند هفت مرد است در پنجهیربد
زآن هفت دو مسلمان وآن پنج هیربد
من پنجهیر دیدم و آن پنج هیربد
از پنج هیربد نشود پنجهیر بد.
(هزل) بستی گوید اندر آن وقت که دختر آورد و آن دختر بمرد (متقارب) :
چو دختر بیامد من اندر هزیمت
گه آمل گزیدم گه از شرم ساری
برفت آخر آن مصلحت بر طریقی
که رست او ز طعنه من از شرمساری.
(ترجمان البلاغه چ احمد آتش صص 11- 12)
لغت نامه دهخدا